شهروند،‌ شماره 767- 7 مارچ 2003

در راه نزديکي بيشتر

 محمود گودرزي ـ واشنگتن

درآمد


در کنار روزهاي برجسته تاريخ توده هاي جهان که ياد و گراميداشت آن در چهارچوب يک کشور انجام ميگيرد و نيز در کنار روزهاي مذهبي آيين هاي گوناگون که در شمار آموزه هاي عبادي فراتر از مرزهاي يک کشور را در بر ميگيرد، روزهايي نيز داريم که با خصلتي فرامليتي و فرامذهبي، گستره اي جهاني يافته اند. چنين روزهايي، پيش از آن که با انقلاب اطلاعاتي جهان به دهکده هاي پيوسته با هم درآيد ازآن همه جهانيان بوده و هستند.

از ياد نبريم که نظام سرمايه داري هر پديده اي را از ديدگاه تجاري و سوددهي ميبيند و چنين است که يک رشته روزها را به گونه اي تفنني و به عنوان انگيزه اي براي «رونق يک روزه» مي آفريند همچون روز عشق، روز منشي، روز پدر و شماري روزهاي ديگر از اين دست. اما اگر با اين شگرد خواسته شده که روزهاي جدي جهاني نيز به عاملي براي «رونق يک روزه بازار» بدل شوند، در اين زمينه توفيقي به دست نياورده اند.

هشتم مارس، اين روز جهاني زن، در کنار يکم ماه مه از شمار روزهاي برجسته جامعه جهاني ست، و من با تکيه بر«جهاني بودن اين روز گرامي» ميخواهم در سالگرد اين روز به زنان افغانستان و سازمان دلير «جمعيت انقلابي زنان افغانستان»(راوا) بپردازم.

پيام زن

نخست بگذاريد بگويم که دوستان«راوا» چون دلبستگي و احترام ژرف مرا به کوشش هاي خستگي ناپذيرشان دريافته اند، از سر مهر، هر چندگاه بسته اي از انتشارات خود را براي من ميفرستند که من از اين رهگذر خود را بسيار وامدارشان ميدانم. غوطه خوردن در اين انتشارات که به راستي با چه خون دلي فراهم آورده ميشود، دريچه تازه اي به رويم گشوده است و به من ياري ميدهد که آرام آرام سرنوشت تلخ مردم افغانستان بويژه زنان افغان را به گونه اي ديگر دريابم و نه بدان گونه که رسانه هاي دست به مزد«جريان اصلي» به خورد ما ميدهند.

من اينک شماره تابستاني«پيام زن» را که شماره هاي پياپي ۵۵ و ۵۶ را در برميگيرد، در دست دارم که تاريخ نشر آن جولاي ۲۰۰۲ ميباشد. دوستان راوا در همان آغاز نشريه ضرور يافته اند که در زمينه تاخير انتشار«پيام زن» توضيحي بدهند. گمان دارم همان فراز نخست توضيح، گوياي دشواري هاي توانفرسايي باشد که گردانندگان نشريه با آن روبه رو هستند. در اين فراز که گشايش مطلب است گفته شده است:

«اين چنين تاخير در انتشار«پيام زن»... سابقه نداشت. ايميل ها و نامه هاي زيادي دريافت کرديم حاکي از انتقاد، تاسف و نگراني عده اي از خوانندگان. ولي در پاسخ چيزي نداشتيم بگوييم جز اين که به عنوان سازماني تقريبا تنهاي تنها در برابر جنايتکاران بنيادگرا، درگير آنقدر دشواري ها و مسائلي ميشويم که موجب ميشوند انتشار به اين تاخير دردناک گرفتار آيد.»

در همين فراز کوتاه دو نکته مهم وجود دارد که دوست ميدارم بر آن دو تکيه کنم، که يکي آشکارا گفته شده است و ديگري ناگفته مانده است. نکته آشکار اين واقعيت است که راوا به راستي «تنهاي تنها» بيشترين بار مسئوليت تاريخي جامعه افغان را بر دوش گرفته است. در اين توضيح بسيار فروتنانه به اين نکته اشاره شده است. در حالي که همه کساني که با سرنوشت دردناک و پر فراز و نشيب دهه هاي پاياني سده گذشته و نخستين دهه سده بيست و يکم ـ با همه فجايعي که بر مردم افغان گذشته است ـ آشنايي دارند نيک ميدانند که بي هيچ تعارف و تکليف همه گروه هاي سياسي ـ اجتماعي افغانستان در اين دوران سرشان به جايي بند بوده است. طبيعي ست که اين«تنهاي تنها» ماندن که نشان از يک گردنفرازي غرورآميز دارد، مايه آن شده است که «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» باري گرانتر از «مسائل زنان» را بر دوش گيرد و در عرصه هاي گوناگون بجنگد.

اما نکته پنهان مانده اي که در توضيح بدان اشاره نشده است، که آن نيز ريشه در فروتني راوا دارد، محدود کردن مخالفان راوا به «جنايتکاران بنيادگرا» ميباشد. چرا نبايد گفته شود که راوا رودرروي امپراتوري روسيه شوروي و هم اکنون امپراتوري جرج بوش دوم ايستاده است. کيست که نداند اگر امروز دستگاه هاي «استخباري» پاکستان با همه قدرت شيطاني خود پيوسته دشواري هاي بيشتري در همه زمينه ها براي راوا ميتراشند، اين کار بدون راهنمايي و تاييد آمريکا صورت نميگيرد. و اين امر تاوانيست که راوا براي حفظ استقلال خود ميپردازد. همان گونه که در گردهمايي مفتضح«لويه جرگه» تنها گروه ها و شخصيت هاي گوش به فرمان و خريداري شده از سوي آمريکا بودند که فراهم آورده شدند. چرا نبايد گفته شود نزديک به همه مرداني که امروز ميخواهند«دموکراسي» آمريکايي را در افغانستان پياده کنند و سنگ آزاديخواهي بر سينه ميکوبند، تا ديروز اگر در صف «طالبان» نبودند در رقابت با آن در راستاي تيره روزي مردم افغان گام ميزدند، و آنان که پيشينه اي روشن داشتند کنار گذارده شدند.

تلاش روشنگرانه «راوا»

در پي نخستين فراز توضيح در زمينه تاخير انتشار، به گونه اي فهرست وار گوشه هايي از فعاليتهاي راوا در دوران تاخير انتشار آورده شده است که بسيار ستودني ست. در آنجاست که ميبينيم راوا با تدارک و ترتيب دادن يک رشته سفرها به کشورهاي اروپايي انگلستان، آلمان، اتريش، ايتاليا، هلند، بلژيک، سوئيس، اسپانيا و پرتغال و يونان؛ و کشورهاي آسيايي هندوستان، سريلانکا و ژاپن، و کشورهاي آفريقايي مراکش و آفريقاي جنوبي، و همچنين آمريکا، کانادا، برزيل و استراليا، به روشنگري گسترده اي دست زده است. در اين سفرها گذشته از دادن آگاهي هاي درست به مردم، از گردآوري کمک تا پي ريزي گروه هاي پشتيبان کوشيده شده است. اين تلاش در کنار ايجاد«سايت» ويژه راوا به زبان هاي انگليسي، فرانسوي، ايتاليايي، آلماني، اسپانيولي، پرتغالي و ژاپني، بي هيچ گزافه اي گسترده ترين کوششي ست که در راستاي آشنايي مردم جهان با سرنوشت مردم افغان ـ و نه تنها زنان افغانستان ـ صورت گرفته است. اين غرورآفرين است که «سايت راوا» در دو سال گذشته به هشت جايزه جهاني دست يافته است.

کوشندگان راوا در راستاي رسوا کردن بنيادگرايان و نماياندن چهره واقعي آنان ـ بسا با به خطر انداختن جان خود ـ تلاش کرده اند که از صحنه هاي تکان دهنده و شنيع دوران طالبان و هم اکنون، که بسياري از همراهان ديروز آنان رنگ عوض کرده اند ـ تصويرها و پيکره هاي مستندي فراهم آورند. اين اسناد که شايد روزي در دادگاه هاي جهاني براي پيگرد جنايتکاران به کار آيد، هم اکنون از سوي مقامات آمريکا تکثير شده و با هواپيما بر روي شهرهاي افغانستان پخش شده و ميشوند. درخور توجه است که دولت آمريکا که ميخواهد در افغانستان و عراق دموکراسي پياده کند ابتدايي ترين حقوق مصنف و مؤلف را در نظر نگرفته و از اين پيکره ها بدون دريافت اجازه از راوا بهره برداري کرده و ميکند. فراهم آوردن فيلمهاي ويديويي و برپا ساختن نمايشگاه هاي عکس، بخش ديگري از تلاش هاي روشنگرانه راوا در چند سال اخير بوده است.

آنگاه که کتاب 480 صفحه اي "راوا در رسانه هاي جهان" (RAWA In The World Media) را ورق ميزنم، از شور و شوق سرشار ميشوم و در برابر کار عظيم راوا سر فرود مي آورم. در آغاز اين کتاب فهرستي از 190 نوشتار به دست داده شده است که به زبانهاي انگليسي، اسپانيايي، آلماني، ايتاليايي و يوناني در رسانه هاي جهان تا آغاز سال 2002 منتشر شده است.

اين کتاب دربرگيرنده مجموعه مصاحبه هايي ست که از سوي رسانه ها با فعالان راوا انجام شده، گزارشهايي از گردهماييهاي راوا فراهم آورده شده، خبرهايي ست که درباره راوا و فعاليتهاي آن از سوي خبرگزاريها در اختيار رسانه ها گذارده شده و يا نوشتارهايي که مفسران و ستون نگاران براي رسانه ها تنظيم کرده اند به راستي با اين تلاش راوا اينک توانسته است خود را به عنوان نهادي معتبر به جهانيان بشناساند. به عنوان نمونه ميتوانم از تظاهرات گسترده ضد جنگ که در 15 فوريه در نيويورک فراهم آمد، ياد کنم که در کنار سخنراناني چون اسقف دزموند توتو از آفريقاي جنوبي، از تهمينه نيز دعوت شده بود تا به نمايندگي راوا سخن بگويد. اين نکته را خانم "کاشا پوليت" ستون نگار هفته نامه "نيشن" در نوشتار خود در شماره دهم مارچ آورده بود. ناگفته نماند که اين نويسنده در گذشته نيز چندين مطلب درباره راوا در نيشن آورده بوده است.

"پيام زن" و خوانندگان

در بخشي از اين شماره "پيام زن" نامه هاي خوانندگان آورده شده است. جاي افسوس است که از ميان بيش از هشتاد نامه اي که به "پيام زن" فرستاده شده هيچ نامه اي از زنان ايراني ديده نميشود. باز جاي شکرش باقي ست که اين کاستي را نامه آقاي دکتر رضا براهني جبران کرده است که متن آن زير عنوان "درستي امر راوا" آورده شده است. استاد براهني در زمينه فيلمي که راوا در کانادا نشان داده نوشته اند"فيلمي که شما در شهر ما نشان داديد اکنون در سراسر جهان به نمايش درآمده است که در برجسته ساختن امر شما و امر کليه زنان افغانستان کمک بزرگي خواهد بود، اکنون همه به صحت کارهاي "راوا" پي ميبرند. شما در منطقه اي بسيار خطرناک به سر ميبريد. هيچکس از اين که ديگر چه اتفاقي خواهد افتاد نميداند. در مورد شما نگرانيم، اما معتقديم که روزي پيروزي خواهد رسيد و مردم افغانستان دنياي آزادي براي خود بنا خواهند گذاشت. تراژدي آمريکا با کشته شدن آن همه مردم بي گناه همگي را در جهان متأثر ساخته است، مردم کشور شما با مصيبت پشت مصيبت روبرو بوده اند. به تروريزم بايد پايان داده شود. جهان بايد براي هر کس جاي امني باشد که در آن در صلح و آسايش به سر برد. به کشتار و ستم بر زنان بايد خاتمه داده شود. اما شما اينها را بهتر از من ميدانيد. شما به خاطر امر بسيار ارزنده اي کار ميکنيد. در نتيجه شهامت و فداکاري شماست که جهان در مورد رنجهاي زنان افغانستان آگاهند. لطفا به کار ارزشمندتان براي زنان ادامه دهيد و به امنيت تان توجه کنيد. سلامت و زنده باشيد. ما به شما نياز داريم".

من اين کاستي همکاري و پشتيباني را در جاي ديگري از همين شماره "پيام زن" دريافتم، که با اشاره اي به آن در اينجا از آن ياد ميکنم. در ميان نوشتارهاي اين شماره "نامه سرگشاده"اي از خانم مينا احدي عضو رهبري "حزب کمونيست کارگري ايران" به "راوا" آورده شده که از سوي "راوا" به آن پاسخ داده شده است. من از طرح آنچه مورد گفتگو در اين دو نامه است ميگذرم، اما از چند فراز گلايه مانند دوستان "راوا" ياد ميکنم که باور دارم گلايه اي بجاست. فراز نخست پاسخ "راوا" به خانم مينا احدي اين گونه است:

"از حسن نظرتان نسبت به "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" سپاسگزاريم. ولي کاش نامه اي از شما ماهها و سالها قبل از 11 سپتامبر ميداشتيم. ماهها و سالهايي که زنان افغانستان در منگنه شکنجه جنايتکاران "ائتلاف شمال" و بعد طالبان روحا و جسما شقه ميشدند، ولي فريادشان به هيچ جايي نميرسيد، چون مصلحت غرب و ماشين عظيم رسانه هاي آن چنان اقتضا ميکرد. بلي، ايکاش نامه اي حاکي از همدردي و همدلي شما با زنان و مردم افغانستان به طور کلي، خيلي پيشتر و بعد از آن نگاشته ميشد..."

در ادامه، دوستان راوا بيخبري جوامع غربي را از سرنوشت مردم افغانستان به طور کلي و زنان افغان بويژه، شگفت آور نميدانند و به درستي مي افزايند " ... ليکن نامه سرگشاده شما اندکي دير به نظر مي آيد، دوست عزيز، شما افغانستان و فاجعه بر زنان اين کشور را خوب ميشناختيد و با ما هم آشنا بوديد. انتظار ما از دوستان ايراني وابسته به جنبش برابري طلبانه زنان، فراتر از آن بوده است که در موج بي سابقه فرستادن ايميل به "راوا" نامه يا نامه هايي هم از آنان انتشار يابد" به راستي برايم دريغ بزرگي بود هنگامي که در پايان پاسخ "راوا" آمده بود "به استثناي يکي دو دوست مقيم آمريکا، نمايندگان "راوا" در کشورهاي غرب از طرف هيچ سازمان ايراني براي بحث و سخنراني دعوت نشده اند".

سطحي نگري مردان ايراني

براي آن که گمان نرود تنها زنان ايراني و سازمانهايشان هستند که در زمينه تماس، همدردي و احيانا همکاريهايي در مواردي با هدفهايي مشترک با کاستيهايي روبرويند، از درون همين پاسخ نيز فرياد دردآلود دوستان "راوا" از سطحي نگري مردان ايراني نيز شنيده ميشود. من تنها چند تکه از آنها را در اينجا مي آورم:

* "سازمانهاي مترقي ايراني عموما در برخورد به مسائل افغانستان، آنطور که بايد فعال نيستند. يک نگاه سرسري نشان خواهد داد که "پيام زن" با وصف محدوديتها و دشواريهاي بيشمار به ميزان قابل توجهي به رژيم ايران و مسائل مربوط به آن کشور علاقه گرفته است".

* "آيا نشريه اي ايراني را سراغ داريد که به اندازه حتي نيم آنچه ما آورده ايم، راجع به افغانستان گفته باشد؟*

* "گزارشهاي "راوا" از افغانستان يا خبر تظاهرات و ديگر آکسيونهاي آن در پاکستان به طوري وسيع و مستمر در هيچ نشريه ايراني بازتاب نمي يابد.* نشريه اي موسوم به "ايران پست" در اين راه قدم گذاشت، اما بدون ذکر مأخذ. ولي خنده آورست بدانيم که به مجرد آن که ما از ناشر آن خواستيم خوبست مأخذ را که "پيام زن" يا سايت "راوا"ست ذکر نمايند، اصلا از خيرش گذشت و ديگر هيچگاه از منابع "راوا" نقل نکردند."

* "نويسنده اي با شهرت و معروفيت جهاني محمود دولت آبادي پاي صحبت شکنجه گري خادي [خاد نام سازمان امنيت دولتهاي کمونيستي بود] به نام لطيف پدرام مينشيند، اما هيچ نشريه آزاديخواه ايراني آن را نميبيند و از آن عاميانه و با عدم احساس مسئوليت ميگذرد".

* "شاعري مثل محمدعلي سپانلو براي احمدشاه مسعود مرثيه سرود. اما به قول ايرانيها کک هيچ سازمان مدعي انقلابي بودن نگزيد و از اين شاعر نپرسيد که چرا عشق شکستن سکوت مرگبار در برابر آن همه جانباختگان آزاديخواه در افغانستان با سرودن سوگ نامه براي يک هم مکتب خميني که دست خودش و "جمعيت اسلامي"اش آغشته به خون هزاران نفر در کابل است، گل ميکند؟"

* يا "... دکتر چنگيز پهلوان به نيابت از رژيم ايران تا ميتواند براي باند جنايتکار "جمعيت اسلامي افغانستان" و مخصوصا برهان الدين رباني، احمدشاه مسعود، اسماعيل خان و غيره سرانش مينويسد و ميگويد، بدون آن که توسط مبارزان ايراني افشا و محکوم شود؟"

نکات ياد شده در بالا نشان از کاستيهايي ژرفتر دارد. اين امر بيانگر واقعيت تلخي ست که بايد پاکدلانه بدان گردن بگذاريم.

بگذاريد بپذيريم که بسياري از روشنفکران ما از نويسنده و سراينده و دانشگاهي با چاشني خودبزرگ بيني همواره گمان ميبريم که بر همه دانستنيهاي دوران اشراف داريم. از اين رو بسيار رخ ميدهد که معيار نادرست و گمراه کننده رسانه هاي غربي را ناآگاهانه ميپذيريم و آن را به کار ميگيريم. نمونه هاي به دست داده شده بي شک از بددلي سرايندگان و نويسندگان ياد شده نيست. براي من شکي وجود ندارد که اينان بر اين باور تکيه دارند که مردم افغانستان نيز درباره آقايان لطيف پدرام و احمدشاه مسعود همانند اينان داوري ميکنند. غافل که آنان در دام فريبي بزرگ فرو غلتيده اند. اما اين خطا از کجا رخ ميدهد، از آنجا که روشنفکران و انديشمندان ما خود را بي نياز از آن ميبينند که با جامعه افغان در کشورهاي ميزبان، بي واسطه تماس بگيرند و بکوشند دريافتهاي ذهن گرايانه خود را با آگاهيهاي دست اول بسنجند، و به داوري واقعگرايانه دست يابند.

بگذاريد مثالي بياوريم. آنگاه که من در رشته نوشتار خود "افغانستان در سده بيستم" ميکوشيدم پرده از روي بسياري رخدادهاي تاريخي برگيرم، در جايي از محسن مخملباف و آخرين اثر او "سفر قندهار" ياد کرده بودم و در کنار جستار درخور توجهي که از او در نشريه مترقي "مانتلي رويو" منتشر شده بود، سفر قندهار را به عنوان يک کار روشنگرانه ستوده بودم. اما هنگامي که نگاه "آذر درخشان" را به "سفر قندهار" خواندم و ديدم چگونه به درستي در آن به "نگاه شوونيستي مخملباف به مردم افغانستان" پرداخته شده، از سطحي نگري خودم شرمگين شدم. نوشته خانم درخشان که نخست در نشريه "هشت مارس" شماره 5 آپريل 2002 به چاپ رسيده بود، در "پيام زن" دوباره منتشر شده بود. اين نوشته چشم مرا بيشتر گشود.

من اما در داوري نهايي خودم درباره رخدادها و شخصيتهاي درگير آنها، بيش از همه ميکوشم ببينم که رخداد نامبرده به سود کدام اردوست آيا جانب مردم راستين افغانستان را ميگيرد و يا به گونه اي آب در آسياب چپاولگران ميريزد.

در زمينه احمدشاه مسعود بايد گفته شود که نخست گروه او و برهان الدين رباني خود زماني بر کابل و بخش بزرگي از افغانستان چيره بودند. اما شيوه رفتار غيرانساني آنان و ستمکاريهايشان بويژه بر زنان افغان به جايي رسيد که وقتي "طالبان" به عنوان مبشران آزادي به کابل هجوم آوردند مردم ساده دل و به تنگ آمده از خائنان جهادي راه به روي آنان گشودند و همان گونه که ما خود در ايران از سر گذرانديم از چاله به چاه فرو افتادند. چنين بود که "شير پنجشير" از کابل گريخت تا کمي سپستر "ائتلاف شمال" و "شوراي نظار" را سرهم بندي کند و آن را به آمريکاي دموکرات و آزاديخواه عرضه دارد، همان گونه که کرد و ديديم.

يک نگاه گذرا نشان ميدهد که تا آن زمان که آمريکا به "طالبان" نياز داشت و قراردادهاي گسترده لوله کشيهاي نفت را ميبست، آمريکا از عرضه کوچکترين ياري به احمدشاه مسعود چشم پوشيده بود. تنها آنگاه که ورق برگشت و ديگر طالبان نميتوانست براي آمريکا سودمند باشد، ناگهان "پنجشير" پايگاه "آزاديخواهان" ناميده شد و رسانه هاي غرب کوشيدند از احمدشاه مسعود "قهرمان" دلخواه خود را بيافرينند. به باور من همه کساني که براي "لويه جرگه" کذايي از سوي آمريکا دست چين شده بودند، هرگز جايي در ميان مردم افغان نخواهند داشت. در اين بازي آلوده نبايد از نقش گمراه کننده جمهوري اسلامي و همکاريهايش با اسماعيل خان تفنگدار هرات و گرداننده معاملات قاچاق با ايران غافل ماند. همين گونه است که پشتيباني جمهوري اسلامي از "استاد برهان الدين رباني" نيز بايد در همين راستا ارزيابي شود. زمان آن رسيده است که روشنفکران و دانشگاهيان ما به خود آيند و در پي حقيقت باشند و نه آن که به آنچه دم دست است و بسا حلقه اي از يک دام است، دل خوش دارند.

هنگامي که من ميخوانم دکتر چنگيز پهلوان که سفرهاي گوناگوني به افغانستان داشته است، از برهان الدين رباني پشتيباني نشان ميدهد برميآشوبم. زيرا ميبينم که مردي انديشمند چون او همانند گزارشگران غربي گويا پا از هتل خود بيرون نميگذارد و ادعاهاي سخيف پادوهاي نظام تحميلي را بازميگويد. اگر گزارشگران غربي بهانه ندانستن زبان محلي را پيش ميکشند، براي دکتر پهلوان اين استدلال پوچ و بي معناست. همين گونه است سرودن سوگيادي براي کسي که خود از آزمون تاريخ روسياه درآمده است، از سوي محمدعلي سپانلو. ما را چه ميشود؟ چگونه با آزموني چون بهمن 1357 اين گونه ساده نگر شده ايم؟

سپانلو "به ياد شير پنجشير" ميسرايد: "در دره هاي مظلم هندوکش / يک مرد مشعل برافروخت / يک مرد بي نظير / او پاسدار عزت و آزادي / و دشمن جمود و تعصب بود / فرماندهي کبير / او پاسدار نور و خرد بود / پيمان به حفظ حرمت انسان بست . . ." و سرانجام با اين دو سه بند رثاي خود را به پايان ميبرد: ". . . انسان رنجديده افغان / ميغرد، اي دلير / راه تو زنده است و تو با مايي / فرمانده شاه مسعود / اي شير پنجشير!"

بي شک محمد آژن از اين که سراينده اي اين گونه تلخ بر مرگ يک دژخيم ميسرايد، از سردرد در مقام پاسخ برميآيد:
   

"گفتي / در دره هاي مظلم هندوکش / يک مرد بي نظير / برافروخت مشعلي / نفرين بر دروغ /از قامت شکسته و پربغض هندوکش / از سرزمين سوخته پنجشير آمدم / با کوله بار درد / بي حرمتي به حرمت انسان / گياه / سنگ / اسطوره اي نديدم / جز ببر کاغذي / "جنگاور شهير / فرماندهي کبير / پير و امير و مير/ اي ناشنيده آه من / از کي خواندي اش؟ وقتي که خواهران مرا سينه ميبريد / بر نسل رنج و حافظه ها دار مرگ بست؟ / يا آن که بر شقيقه و چشمان ملتي / صد ماشه ميفشرد؟ . . ." و سرانجام اين گونه پاسخ دردآلود خود را به پايان ميبرد: ". . . با دردها نشين / فرياد کن مرا / حيف است واژگان خدا را / در پاي خوکان بدانديش / آلوده ميکني!"

آژن اين را در ارديبهشت 1381 سرود، اما اين هنوز پايان کار نيست. چند ماه پس از آن سراينده ديگري، آقاي پرويز خائفي بر پايه "نگاه به دست خاله کن / مثل خاله غرباله کن !" در رثاي شاه مسعود قطعه بلند ديگري ميسرايد و بر سروده خود عنوان "او خود يگانه بود!" ميدهد. او از مسعود ديدار کرده است. در سروده خويش گذرگاه درازي چون هرات و مزارشريف و دوشنبه و کشمير و تاشکند و سمرقند را پشت سر ميگذارد و از رودکي و خاقاني و نظامي و مولوي درميگذرد و با فرخي به سفر هند ميرود و از محمود غزنوي ياد ميکند در هر سوراخي پي رافضي ميگشت و ناگهان از پنجشير سربرميآورد:" اما زيباترين کلاه / کمي کج /انگار تاج خيمه زرين بر راستاي سرو / احمدشاه مسعود / هنوز بود / آينده اي را / در جاده هاي خط خط پيشاني / راست قدم ميزد / محمود را ميشناخت / در / پايانه ي حماسه ي فردوسي ! / با آستين سترد / يک لايه خاک از چهره ي شکسته نستوه / وقتي دست مرا فشرد / يک سرزمين به وسعت پيمان دوستي / در خاک نقش بست / . . ." اما آقاي خائفي در قهرمان سازي از اين يگانه دست کم او را همان گونه که بود يک جهادي معرفي ميکند و ميسرايد لحظاتي را که او با خدعه طالبان از پاي درميآيد: "لختي کلاه را به امانت به خاک داد / گفتي، زمين يله شد / لرزيد / دستان کتاب کرد و چشم فرو بست/ يک تکه خاک را / سجاده کرد و ردا از باد/ وقتي يگانه را دوگانه به جا آورد / او خود يگانه بود /خورشيد در اجاق افق ميسوخت!" اين اثر در مجله فرهنگي و هنري بخارا شماره 25 مرداد / شهريور 1381 آمده است: آري از لحظه انفجار دردناک 11 سپتامبر زنگ پايان همکاري و پشتيباني طالبان زده شد. اينک زمان آن رسيده بود که بازيگراني ديگر بر روي صحنه آورده شوند. در همين دوران بود که دوست هنرمند گرانقدرم رضا دقتي که در ميان گزارشگران عکاس جهان جايگاه ويژه اي دارد و بسا براي ثبت و ضبط يک لحظه تاريخي بارها جان خود را به خطر انداخته، سراغ احمدشاه مسعود ميرود. چند هفته اي با او به سر ميبرد و از او چهره اي "قهرمان گونه" ميپروراند و بي آنکه بداند او در دوران چيرگي بر کابل دست در دست برهان الدين رباني چه آتشي در آن ديار برافروخته بود و با زشتکاريهاي خود کاري کرد که مردم کابل از ترس مار در دهن اژدها شدند.

آقاي رضا دقتي در هفتم ماه مي سال گذشته برنامه بسيار روشنگرانه اي درباره کشور افغانستان در سالن نشنال جئوگرافي شهر واشنگتن ارائه کرد که درخور ستايش بود. در اين برنامه که با عکسها و اسلايدهاي فراوان به گونه اي گزارشي مستند بود، بينندگان که اکثريت باشندگان در آن سالن عظيم آمريکايي بودند، بي شک در پي ديدن آن برنامه بينشي ديگر و نزديک به واقيعت يافته اند و اين در جامعه اي که همه رسانه هاي "موج اصلي" ميکوشند مردم جهان را در خواب خرگوشي نگاه دارند، خود خدمت بزرگي بود. با اين وجود براي مردي چون رضا دقتي که کمابيش در همه افت و خيزهاي يک چهارم سده گذشته حضور داشته و با بسياري از دوز و کلکهاي رسانه اي آشنايي دارد، پيش آمد که در يک نقطه گرهي نادانسته آب به آسياب جنگ طلبان امپراتوري آمريکا ريخت.

اين خود هشداري ميتواند باشد، براي همه نويسندگان، سرايندگان و انديشمندان برآمده از جوامع جهان سوم که چه آسان در دام فريب امواجي قرار ميگيرند که طراحان و برنامه ريزان اقتصاد جهانشمول آنها را برميآورند. از ياد نبريم که در ميان کوشندگان برجسته غرب نيز چنين خطاهايي رخ ميدهد. بد نيست در اين زمينه مثالي بياورم. نوام چامسکي چهره سرشناسي در عرصه مبارزات جهاني ست. ما او را همواره در کنار ستمديدگان و محرومان جهان مييابيم و نوشتارهاي روشنگرانه او به راستي جاي ويژه اي در ادبيات انساني و ضدستم جهان دارد. اما همين مرد در زمينه داوري اش درباره "جمهوري اسلامي" سخت خطا ميکند و فريب "نعل وارونه زدن" اين نظام واپسگرا را ميخورد و تنها به صرف شنيدن شعارهاي "مرگ بر آمريکا" و "مرگ بر شيطان بزرگ" جمهوري اسلامي را در اردوي مخالفان آمريکا ميگذارد. اين در حالي ست که او خود بارها اين شگرد شيطاني جهان سرمايه داري را برملا کرده است که چگونه با برآوردن حرکتهاي به ظاهر آزاديخواهانه جنبشهاي مردمي به بيراهه کشانيده شده است.

***

بگذاريد آرزو کنيم که در اين سال حجاب بدفهميها از ميان گروههاي مترقي ايران و افغان، از زن و مرد از ميان برخيزد. بگذاريد آرزو کنيم که فعالان اجتماعي ما اندکي بيشتر به خود زحمت بدهند و با ساده انگاري آب به آسياب دشمن نريزند. بگذاريد آرزو کنيم جايگاه راستين زنان در جوامع کشورهاي جهان سوم بيشتر و بهتر شناخته شود. در اين زمينه بار مسئوليت مردان کم از زنان نيست، از کوششهاي زنان پشتيباني کنيم و نگذاريم آنان خود را "تنها" احساس کنند.

بگذاريد آرزو کنيم که همه حرکتهاي آزاديخواهانه برپايه هدفهاي مشترک و نزديک به هم يکديگر را بيابند و دست همکاري به هم دهند. چنين باد.

___________________
* چه خوب ميبود اگر دوستان راوا در پاسخ بي مهري ناشايست هموطنان من اينگونه "تر و خشک را باهم يکجا نميسوزاندند". آنان خود نيک ميدانند که "شهروند" با گستره جهاني اش بي هيچ گونه ادعايي سهم بزرگي در طرح مسائل مربوط به مردم افغان به طور کلي، و جامعه زنان افغانستان به گونه اي ويژه داشته و دارد. و اين را جز انجام وظيفه انساني خود نميداند

 




برگرفته از
http://www.shahrvand.com/







[صفحه ورودي] [راوا در مطبوعات دنيا] [صفحات فارسي]