شهروند،‌ شماره 758- 4 فبروري 2003


«مينا» زنده خواهد ماند

 محمود گودرزي ـ واشنگتن

درآمد

بار ديگر بر اين باور پاي ميفشارم که ياد و بزرگداشت از دست شدگان ما فراتر از به خاطر آوردن زادروز و يا مرگ روز آنان است. بزرگداشت راستين فرزانگان در گذشته ما در گام زدن در راهي است که آنان بر ما گشوده اند و پيگيري آميخته هاييست که آنان دريافته اند. ميخواهم از «مينا» بنيادگذار «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» ياد کنم که در چهارم فوريه 1987 از سوي ماموران «کي. جي. بي» روسيه شوروي در کويته پاکستان ترور شد.

زني با سرشت رهبري

مينا که در سال 1956 در کابل چشم به دنيا گشوده بود، از نوجواني و دوران آموزشي خود، به مسائل و دشواري هاي اجتماعي جامعه افغانستان مي‌انديشيد و بيش از همه از سرنوشت تلخ و ناگوار زنان کشور خويش رنج ميبرد. درگيري او با اين گرفتاري هاي آزاردهنده، زماني بود که کشورش هنوز از سوي بيگانگان اشغال نشده بود. اما گرچه دولتمردان به ظاهر از مردم خود افغانستان بودند، در عمل جز کارگزاران فرمانهاي بيگانگان نبودند. در حالي که بسياري از مردان ميکوشيدند با پيوستن و يا تظاهر به نزديکي با گروه هاي دوگانه «خلق» و «پرچم» «گليم خويش به در برند از موج» ميناي جوان «جهد ميکند که بگيرد غريق را».

مينا تنها بيست سال داشت که «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» را پي ريخت. اين کار زماني انجام شد، که دولتمردان افغانستان مدعي بودند که به سوي «سوسياليسم» گام ميزنند و در اين راستا يک رشته «ظاهرسازي» در برنامه شان بود. در آن زمان بخش بزرگي از مردم افغانستان در دوري جستن از نظام حاکم بر اين گمان نادرست بودند که به دامان مذهب درآويزند. بي گمان تبليغات دامنه دار آمريکاييان ـ که برپايه پندارهاي «برژينسکي» مسئول «شوراي امنيت» دولت «جيمي کارتر» در پي آن بودند که با برپا داشتن «کمربند سبز اسلامي» از نفوذ کمونيسم به خاورميانه و آسيا جلو گيرند ـ در گسترش اين باور تاثيري جدي داشت.

به راستي جاي شگفتي ست که چگونه يک زن نوجوان بيست ساله به اين واقعيت دست يافته بود، که نبايد «از بيم مور در دهان اژدها شد!» مينا به درستي دريافته بود که چنين کاري «دفع فاسد به افسد» ست. فرا خواندن «جمعيت انقلابي زنان افغانستان» در سال 1977 نشان از بينش فراخ و فرداساز مينا بود. يادگاري که نام او را در تاريخ کشور افغانستان و جنبش زنان آسيا و جهان جاودانه ساخت.

در سال 1979، روسيه شوروي براي به قدرت رسانيدن «عروسک» تازه اي به جاي «عروسک» از کار افتاده ناچار شد با نيروي نظامي افغانستان را اشغال کند. بدين ترتيب افغانستان مرحله تازه‌اي از اشغال نظامي نيروي بيگانه را ميبايست ميآزمود. حضور نيروهاي بيگانه مردم افغانستان را دو نيمه کرد. «اکثريت صامت» که همانند هر جامعه ديگر خواستار زندگي عادي و آرام است فلسفه زيست خودش را دارد که ميگويد «هرکه خرست ما پالانش/ هر جا درست ما دالانش!»

اما آنان که حضور نيروهاي بيگانه را برنميتافتند، از آنجا که خود نيرويي نداشتند به دامان بيگانه اي ديگر درآويختند، اما دستهاي دراز شده براي ياري، دستهايي آلوده بودند، آمريکا، عربستان سعودي، پاکستان و ايران هر يک در بند بهره گيري از نياز مردم افغانستان به ياري. دريغ بزرگ اين بود که اين چهار کشور گرچه هدفهايي ناهمگون داشتند، هر چهار، بهره گيري از دين را به عنوان وسيله‌اي براي رسيدن به هدفهاي خود برگزيدند. آمريکا در پي آن بود که ابرقدرت شوروي را از ميدان به در کند و با صراحت برنامه‌اش اين بود که شوروي را با «ويتنام» خودش درگير کند. عربستان سعودي که از هنگام برآمدن خميني در ايران نگران «صدور انقلاب» شيعي بود، عرصه آمادهاي يافته بود تا اسلام «وهابي» سعودي را گسترش دهد. و پاکستان از ديرباز افغانستان را ناتوان ميخواست تا از زير تعهدات تاريخي خود در بازگرداندن سرزمينهاي پشتون سر بپيچد. ايران نيز که از گسترش قدرت خود در باختر با مقاومت شديد صدام حسين رو به رو شده بود، به گسترش قدرت خود در ميان تبارهاي هزاره و سرزمينهاي پيرامون هرات ميانديشيد. به راستي اگر بخواهيم از فردوسي ياري بجوييم بايد گفت اين ها همه «زيانِ کسان، از پي سود خويش/ بجويند و دين اندر آرند پيش!»

چنين بود که احساس پاک مردم افغانستان براي بيرون راندن نيروي بيگانه از کشور با دين درهم آميخت. در سالهاي جنگ با نيروهاي شوروي، بخش درخور توجهي از مردم افغانستان ناچار به گريختن و رها کردن سرزمينهاي خود شدند. در اين دوران اردوهاي پناهندگي شکارگاه جوانان افغان شد تا مغزهايشان را با خرافات مذهبي در «مدرسه هاي اسلام وهابي» ـ که با سرمايه عربستان سعودي و پشتيباني آمريکا و کارگزاري پاکستان همچون قارچ همه جا سر کشيده بودند ـ بيانبارند. از اين جوانان در پي شستشوي مغزي «طالبان» پديد آمد، آفتي که جانشين نيروهاي شوروي شد.

بي اندک گزافهاي، در تمامي اين دوران، تنها مينا و هم انديشان اندکش بودند که از اين دام فريب برکنار ماندند و بر انديشه روشن خويش پاي فشردند. يکي از ارزشمندترين کوششهاي مينا بنيادگزاري «پيام زن» بود. گمان نميرود هيچ نشريه و رسانه ديگري در آن دوران با حضور دشمن، به اندازه «پيام زن» در بازتابانيدن موقعيت مردم افغانستان و بويژه در راستاي روشنگري زنان افغان تلاش تاثيرگذاري بر جاي گذارده باشد. مينا در پي موضعگيري آشکار در برابر روسيان و نظام دست نشانده آنان، «پيام زن» را در 1980 به صورت نشريه‌اي دو زبانه منتشر ساخت. طبيعي‌ست که نظام حاکم آن روز انتشار «پيام زن» را آسان بر نميتافت. انتشار «پيام زن» در آن دوران به راستي کاري بود کارستان.

در کنار تلاشهاي روشنگرانه‌اش، مينا با بنيادگذاري دبستانهاي «وطن» در اردوگاه‌هاي پناهندگان ميکوشيد مغزهاي جوان دختران و پسران خردسال را از تاثير خرافه هاي مذهبي مصون بدارد. او همچنين طرح پديد آوردن درمانگاه‌ ها و آموزشگاه هاي کارهاي دستي براي زنان پناهنده را به انجام رسانيد.

اما آنچه مايه افسوس است، بي‌اعتنايي رسانه هاي جهان و گزارشگران آنها به اين کوششهاي انسانيست. اگرچه مينا با سفر خود به چند کشور اروپايي در سال 1981 کوشيد افکار عمومي جهانيان را با سرنوشت تلخ و نارواي مردم و بويژه زنان افغانستان آشنا سازد و در همين راستا در کنگره سالانه حزب سوسياليست فرانسه نيز شرکت جست، اما اروپا واکنش درخور سزاواري نشان نداد. در اين رهگذر بسيار دردناک است يادآور شوم که انفجار دو تنديس کهن بودايي که چندين سال سپس تر از سوي نظام تيره درون طالبان انجام شد، واکنشي بسيار گسترده تر در جهان برآورد، تا صدها هزار زن افغان که زندگي هاشان از هم پاشيد، جان‌ هاي خود و فرزندانشان فدا شد و خانواده هايشان از هم گسيخت. به راستي اين بيدردي جامعه جهاني را هيچ چيز نميتواند توجيه کند. اما اينها همه از کوشش خستگي ناپذير مينا اين زن دلير و پيکارجو نکاست. او همچنان تلاشهاي انساني و اجتماعي خود را پيگيرانه دنبال ميکرد و از هيچ خطري نمي هراسيد.

کوششهاي پيگير مينا چون خاري در چشم روسيان و دولت دست نشانده شان ميخليد. از اين رو آنان چاره را تنها از ميان برداشتن مينا ديدند. مينا در سالهاي پايان زندگي پربار خود چون شمشير دو دمي بود که مبارزه با نيروهاي اشغالي کشورش را با مبارزه روشنگرانه‌اش در برابر بنيادگرايان درآميخته بود. چنين بود که براي از ميان برداشتن او اين دو نيروي پليد با هماهنگي به اين جنايت دست زدند.

در چهارم فوريه 1987 تروريستهاي کي. جي. بي. با همراهي کارگزاران بنيادگراي پاکستان در کويته پاکستان «مينا» را از پاي درآوردند. آنان بر اين پندار خام و نادرست بودند که با از ميان برداشتن «مينا» کوششهاي او پايان خواهد يافت. اما آنان غافل از اين واقعيت بودند که «مينا» بذري افشانده بود که با گذشت زمان بيشتر و گسترده‌تر به بار مينشيند و تلاش روشنگر او هزاران زن افغان را به ميدان مبارزه فراخوانده تا راه او را دنبال کنند. يادش جاودان و راهش روشن و پرتوان باد.




برگرفته از
http://www.shahrvand.com/







[صفحه ورودي] [راوا در مطبوعات دنيا] [صفحات فارسي]