شهروند، شماره 651

در آن سوي برقع

 محمود گودرزي ـ واشنگتن

درآمد

در 23 سالي كه از انقلاب بهمن 1357 ميگذرد، مردم كشور ما آزموني تلخ و آموزنده را پشت سر گذارده اند. اينك و در اينجا مرا آهنگ آن نيست كه به خطاها و كاستي هامان بويژه بخشهايي از ما كه در گروههاي سياسي سازمان يافته بودند ـ بپردازم. آنچه به آن خواهم پرداخت از ديدگاه من جستاري بس مهمتر از همه آن گروهها بر روي هم است. من از نيمي مردم كشورمان ميگويم كه از نخستين روزهاي پرشور انقلاب ـ در اصطلاح جمهوري اسلامي ـ از آنان استفاده ابزاري شده است. من از زنان ميگويم. تنها يك سال پس از انقلاب، كه به نظام پادشاهي پايان داد، در كشور همسايه مان افغانستان نيز رخدادي همانند پيش آمد. چند سالي پيش از آن نظام پادشاهي در آنجا فرو كشيده شده بود. محمدظاهرشاه واپسين شاه آن كشور با كودتاي خويشاوندي نزديك ـ پسرعم و شوي خواهرـ بركنار شد، در راهي پاي گذارد كه نميدانست ـ به كجا خواهد انجاميد. اين سرنوشت همه نظامهاي وابسته است، زيرا كه سكان كشتي در دست بيگانه است.

شوربختي در آن بود كه مردان سياسي افغانستان در خدمتگذاري به شوروي با هم مسابقه مي دادند و همديگر را كنار ميزدند تا جايي كه شوروي براي حفظ موقعيت خود نيروي نظامي به آنجا فرستاد و به اين ترتيب در "تاس لغزنده " اي فرو افتاد كه امريكا در ويتنام از سر گذرانيده بود. اين دامي بود كه به اعتراف روشن برژينسكي رئيس شوراي امنيت جيمي كارتر، آمريكا بر سر راه شوروي گذارده بود. امريكا در آغاز پنهاني و سپس آشكارا در تنور كينه توزي اسلام دميد. شوروي دهسال در جنگي فرساينده در افتاد، اما اين مردم افغانستان بودند كه جان ميباختند و سرانجام در پي راندن دشمن بيروني به دام دشمن دروني افتادند.

طالبان بر سركار آمد. براي مردان آسانتر بود كه موي صورت نسترند، ريش فروهلند و به رنگ "طالبان" درآيند حتي اگر "طالب آن" نباشند. اما اين هنر از زنان برنميآمد. آنان وجه المصالحه مردان شدند. پدران، برادران، و همسران آنان نيز از همدردي دريغ گفتند، خود عامل خواستهاي پوسيده واپسگرايان شدند و حفظ سنتهاي دست و پا گير جامعه قبيله اي را برعهده گرفتند. با اين همگامي زنان زير آواري مضاعف فرو كوفته شدند.

غرب كور و كر

زماني كوتاه پس از بيرون رفتن نيروهاي شوروي، نظام به اصطلاح سوسياليستي آن كشور، پوسيده از درون، در دوران گورباچف فرو ريخت. تلاش براي نگاه داشتن امپراتوري با دادن آزاديهاي مدني به جايي نرسيد. امريكا از يلتسين كه با فروپاشي امپراتوري روي موافق نشان ميداد، پشتيباني كرد. او بر سر كار آمد و رهبران حزبي كه به همه راهكارها آشنايي داشتند به زودي پديدآورنده اليگارشي مالي شدند، بانكها و صنايع را در دست گرفتند در كنار آنها شبکه قدرتمندي از مافيا پديد آمد.

امريكا تا دهه اي پيش در رقابت با "ابرقدرت" شوروي زمين و آسمان را به هم ميبافت و در هرگوشه جهان حادثه اي ميآفريد و از جان ملتهاي ديگر مايه ميگذارد و پيشرفته ترين جنگ افزارها را به دست فاسدترين  نظامهاي خودكامه ميداد كه با شوروي درگير شوند. با دست يافتن به هدف خويش فروپاشي شوروي، خود تنها "ابرقدرت" جهان شد و فارغ از هرگونه رقابت در عرصه جهان از "نظم نوين جهاني" سخن گفت. آمريكا كه سران گروههاي خودساخته مذهبي افغانستان را در كاخ سفيد پذيرا ميشد و ريگان آنان را "مبارزان آزاديبخش" ميناميد، پس از بيرون شدن نيروي نظامي شوروي از آن كشور، ديگر كمترين اعتنايي به سرنوشت مردم آن سامان نكرد. افغانستان عرصه رقابتهاي كور سران گروههاي مذهبي شد و در عمل پاكستان كه پديدآورنده آن گروهها بود تصميم گيرنده نهايي سرنوشت افغانستان گرديد. از آن پس تا رخداد 11 سپتامبر آنچه در آن كشور ميگذشت كمترين بازتابي در رسانه هاي آمريكا و غرب نمييافت. تنها هرگاه كه مسئله انتقال نفت جمهوريهاي آسيايي شوروي پيشين به بازارهاي جهاني پيش ميآمد، از افغانستان به عنوان گذرگاه لوله هاي نفتي ياد ميشد. در تمامي اين دوران زنان افغانستان به گونه اي گسترده و كم مانند آماج تحقير و تجاوز و توهين و ستم بودند كه اوج آن در دوران طالبان بود. طرفه تلخي ست كه غرب تنها آنگاه كه تنديس كهن بودا نابود شد فرياد اعتراض برداشت اما نابودي هزاران هزار زن و كودك افغاني را ناديده ميگرفت.

فروريختن نمادهاي ثروت و قدرت

آنچه در 11 سپتامبر 2001 در نيويورك و واشنگتن رخ داد سيلي سخت روزگار بود. تا امريكا و غرب را از مستي به درآورد و يادآور شود غول بنيادگرايي را كه براي درگيري با رقيب از شيشه رها ساختيد، اكنون دامن خود شما را گرفته است: يكي بچه گرگ ميپروريد ـ چو پرورده شد خواجه را بر دريد. ترور انتحاري خواب قيلوله آمريكا را درهم شكست. امريكا كه همواره مدعي بود در دژي تسخيرناپذير زندگي ميكند و كسي را ياراي آسيب رسانيدن به او نيست ضربه خورده بود و ميبايست پاسخي تند و قاطع بدهد. چنين بود كه بي هيچ سند ارزشمندي "اسامه بن لادن" دشمن شماره يك "تمدن جهان" ناميده شد، و افغانستان كه او را پناه داده بود بار ديگر گرانيگاه سياست آمريكا شد اما درخور توجه است كه در همه اين ماجراها نيمي از مردم اين كشور ناديده گرفته ميشدند. چه پيش از 11 سپتامبر كه غرب كور و كر خود را به ناشنيدن و ناديدن آنچه در افغانستان ميگذشت، زده بود، و چه هنگامي كه با سراسيمگي در كوس تلافي جويي دميده ميشد نامي از زنان افغانستان در ميان نبود. مردان سياسي در اين جنب و جوش چاره جويي فراهم ميآمدند، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب اين مردان بودند كه مينشستند و برميخاستند و تصميم ميگرفتند.

آنگاه كه نخواهند بشنوند، نميشنوند!

در كنار اين ناشنيدنها و ناديدنها، گذشته از كوششهاي فردي زنان افغان براي حفظ خود و خانواده شان، تلاشهاي سازمان يافته زنان افغانستان وجود داشت. بخشي از آن در چارچوب "سازمان انقلابي زنان افغانستان" براي دستيابي به "حقوق بشر" و "عدالت اجتماعي" انجام ميشد. اين سازمان Revolutionary Association of the Women of Afghanistan  در اصل از سوي چند زن جوان از جان گذشته در سال 1977 بنياد گذارده شد. در جامعه اي كه تنها چهاردرصد از زنان خواندن و نوشتن ميدانستند، اين زنان بيشترين كوشش خود را در راه سوادآموزي زنان به كار ميبردند. اين كوشش در دوران طالبان ـ كه دبستانهاي دختران بسته و آموزگاران زن خانه نشين شدند ـ با پديد آوردن آموزشگاههاي خصوصي خانگي ـ به رغم همه خطرهاي آن ـ دنبال شد. همچنين در اردوگاههاي پناهندگان در سوادآموزي كودكان و ارائه كلاسهايي در زمينه هاي بهداشت و فرهنگ براي زنان با تلاشي پيگير ادامه يافت.

با آنكه "جمعيت انقلابي زنان افغانستان" (راوا) چندي ست با نشاني اينترنت www.rawa.org فعاليت روشنگرانه گسترده اي دارد و براي نخستين بار تصويرهايي از شقاوتهاي طالبان ـ از جمله اعدام يك زن ـ در ميدان ورزشي كابل ـ را نشان داده است، تا پيش از رخداد 11 سپتامبر و هفته هاي پس از آن، به دشواري گوش شنوايي در رسانه هاي "جريان اصلي" آمريكا مييافت. اين در حالي بود كه بمب افكنهاي امريكا و انگلستان براي سركوب بن لادن و پايگاههاي القاعده بر شهرهاي افغانستان بمب ميريختند كه در آنها جز زنان و كودكاني كه پاي گريز نداشتند كسي نمانده بود. زنان و كودكان افغانستان ميبايست بهاي دفاع از "تمدن جهان" را با جان خود ميپرداختند.

امري استثنايي

در چنين فضاي بيدادگري بر زنان در درون و بيرون افغانستان، براي نخستين بار يك روزنامه نگار انگليسي كه به گونه اي به افغانستان دلبستگي داشت، در چهارم اكتبر در نشريه "اينديپندنت" لندن زير عنوان "در پس برقع: زنان افغانند كه با طالبان ميجنگند" به مسئله زنان افغانستان پرداخت. "ريموند وايت اكر" مطلب خود را همراه تصويري از اعدام "زرمينا" مادر هفت فرزند كه در سال 1999 تاب نارواييهاي همسر خود را نياورد و در يك حالت دفاع از خود او را كشت ـ در ميدان ورزشي كابل منتشر ساخت. اين عكس را يكي از هموندان "سازا" با به خطر انداختن جان خود، در يك لحظه از شكاف برقع توانسته بود بگيرد. اين تنها عكسي از شيوه هاي غيرانساني طالبان نبود كه هموندان "سازا" گرفته اند. آنان همچنين از سنگسار كردن و دست بريدنها نيز عكسهايي گرفته اند.

"ريموند وايت اكر" در نوشته خود به اين امر ميپردازد كه "سازمان انقلابي زنان افغانستان" و "سازا" در بيش از بيست سالي كه از بنيادگذاري اش ميگذرد چه در دوره "كمونيستها و چه در دوره مجاهدين" و چه در دوره "طالبان" همواره زير پيگرد بوده است. او در چگونگي گذار سرنوشت زنان افغانستان با اشاره به كوشش شتاب آلود امير امان الله در دهه بيست ميلادي در راستاي آزادي زنان كه واكنش ارتجاع مذهبي را به دنبال داشت و به كناره گيري او انجاميد، به دهه پنجاه ميلادي ميرسد كه پاره اي زنان دليري ميكردند و "حجاب" از رخسار برميگرفتند. در اين دوران است كه گلبدين حكمتيار و اطرافيان متعصب و واپسگرايش به صورت اين گونه زنان اسيدپاشي ميكردند. او در ادامه ميگويد:

"طرفه آن كه زنان افغانستان در دوره اي بيش از هر زمان ديگر به آزاديهاي اجتماعي دست يافتند كه دولتهاي دست نشانده شوروي قدرت را در دست داشتند. اين دولتها ميكوشيدند به زنان در نظم انقلابي نوين جان تازه اي بدهند. بسياري از مردم هنگامي كه من به آنان ميگويم در 1992 كه براي نخستين بار از كابل ديدن كردم دانشجويان دختر را با سرهاي باز در دانشگاه كابل ديدم، مرا باور نميكنند . . هنگامي كه در 1994 بار ديگر به كابل آمدم كمونيستها رفته بودند و پايتخت در دست "مجاهدين" پيشاهنگان ائتلاف شمال بود... و حكمتيار شهر را بمباران ميكرد تا بلكه خود قدرت را به دست آورد. هنوز زنان لايه هاي مياني را ميشد ديد كه تنها با روسروي كوچكي بر سر درآمد و شد بودند. اما داستان براي خواهران آنان كه كمتر چنان موقعيتي داشتند شكل ديگري داشت. سرنوشت آنان در دست مبارزان روستايي كم دانشي بود كه خود را از محدوديتهاي شهري رها مييافتند و با بي شرمي زنان را مي ربودند و به آنان تجاوز ميكردند . هنگامي كه پنجسال پيش طالبان به قدرت رسيد و پايتخت را گرفت زنان پزشك و كارمندان اداري زن را مجبور كردند كه كارشان را رها كنند و خانه نشين شوند و سراپاي خود را در برقع پنهان سازند."

برآمدن "راوا"

گزارشگر ياد شده كه از سالهاي آغازين دهه نود ميلادي سفرهاي بسياري به افغانستان داشته و پيداست كه به مسئله ي افغانستان دلبستگي يافته، گويا در واپسين سفر خود به پاكستان چندماهي پيش از رخداد 11 سپتامبر، با يكي از زنان رهبري "راوا"  به نام "ندا" ديداري داشته است. بخشي از اين نوشته او در "اينديپندنت" فرايند اين ديدارست:

"بنيادگذار "راوا" كه تنها به نام "مينا" از او ياد ميشود، هرگز دوران طالبان را تجربه نكرد. او در دوراني برآمد كه سخنوريهاي چپ با فمينيسم مترادف بودند. بنيادگذاري در 1977 انجام شد. مينا همانند ديگراني كه همسطح آن بودند نميانديشيد. او ورود نيروهاي شوروي را به افغانستان ـ كه دو سال بعد رخ داد ـ خوشامد نگفت. چنين بود كه او به سازماندهي راه پيماييهاي اعتراضي دانشجويان دانشگاه و دانش آموزان دبيرستانها پرداخت. او بسيار زود دريافت كه در مبارزه خشن ميان اشغالگران و مسلمانان ريشو كه مدعي جهاد عليه آنان بودند، براي او به عنوان يك فمينيست لايه هاي مياني جامعه كه خواستار نظام غيرمذهبي ست، جايي وجود ندارد. او به مهاجرت پاكستان رفت ولي در آنجا نيز براي او امنيت وجود نداشت. او در سال 1987 در كويته ـ جايي كه او در آنجا يك بهداري براي زنان پديد آورده بود با ترور مخالفان از پاي درآمد. هم انديشان او، سازمانهاي جاسوسي پاكستان و افغانستان و بنيادگرايان حزب اسلامي حكمتيار را كه هر يك براي خود دليلي داشت كه مينا را برنتابد، پاسخگوي كشتن او مينامند. راه او، اما پس از مرگش همچنان پيش ميرود و نامش در شمار پيشاهنگان آزادي زنان افغان جاودان خواهد ماند."

هم اكنون زنان هموند "راوا" ـ زير پيگرد هميشگي نيروهاي امنيتي پاكستان و مردان متعصب و خرافي افغانستان در مهاجرت ـ با همه دشواري، از كوشش نميمانند. "ندا" زن 28 ساله اي كه با گزارشگر ياد شده ديدار داشته است، خود يك مركز آموزشي را اداره ميكند. او كه در اين ميان چند بار به كابل رفت و آمد داشته است درباره دوران طالبان ميگويد "اين را ميدانم كه گفته ميشود طالبان گونه اي نظم به كابل دادند، اما آنان روح مردم را دزديدند، من داستانها شنيده بودم اما آنگاه كه با چشمان خود ديدم هنوز برايم باور كردني نمي نمود. مردم در يك هراس دائم بودند. اگر آنان از گرسنگي و بمباران موشكي و بيماري نمي ميرند هراس از اين كه بي دليل به زندان بيفتند يا اعدام بشوند هميشه فراز سر آنان است."

ندا كه خود همسر دارد ميگويد، در عين آن كه ما بسياري از كوششهايمان را، بي آنكه از "راوا" نام ببريم انجام ميدهيم اما درون خانواده هايمان نيز امنيت نداريم. از اين رو زنان متعهدي مانند من پس از زناشويي به همسر احتمالي آينده ميگوييم كه ما اين كوششها را همچنان ادامه خواهيم داد. اگر او با آن موافقت ندارد تن به زناشويي با او نميدهيم. پدر من از من پشتيباني ميكند همين گونه است همسرم، آنان از بنيادگرايان هراسي ندارند."

مينا بنيادگذار "راوا" چپ گراي پرشوري بود. از اين رو بر او برچسب "مائوئيست" زده ميشد. ندا اين امر را با شدت رد ميكند، و آن را ساخته مردان" اولترا شوونيست" ميداند. او ميگويد "آنان ما را روسپي مينامند و ميگويند ما كودكاني را كه به آموزشگاههاي ما ميآيند مسموم ميكنيم. ما خوب ميدانيم كه راهمان بسيار دشوارست و دگرگوني رفتار و كردار زمان بسيار ميخواهد. ما هرگز به پايان دادن به كار و كوششمان نميانديشيم، و آماده ايم كه به خاطر افغانستان قرباني در پي قرباني بدهيم."

امريكا هم بيدار ميشود!

آنچه را در بالا خوانديد، گزارش گونه اي بود از روزنامه نگاري انگليسي كه به هر تقدير دلبسته سرنوشت افغانستان است و سفرهاي پياپي او بهترين گواه اين دلبستگي ست. من با تكيه بر دلبستگي آشكار اين روزنامه نگار ميخواهم به استثناء بودن او پاي بفشارم. از 11 سپتامبر كه دولتمردان امريكا در آغاز همراه با همزاد انگليسي شان دولت توني بلر و كمي سپستر اروپا چنان سرگرم كشتي با غولي به نام "اسامه بن لادن" شدند، كه چيزي جز آن هيولا برايشان وجود نداشت، آنچه به نام "ائتلاف صاحبان تمدن" فراهم آمد، در آغاز از دادن چراغ سبز به "ائتلاف شمال" و گشودن راه بر آنها آشكارا اكراه داشت. اما از آنجا كه نميخواست حتي جان يك سرباز از "دنياي متمدن" به خطر بيفتد، ناچار شد به اين كار  تن در دهد. هنگامي كه جرج بوش دوم بن لادن را متهم كرد ترسوست و از غارها بيرون نميآيد، يك روزنامه نگار جسور آمريكايي خطر كرد و نوشت صفت ترسو بيشتر برازنده آمريكاست كه تنها موشك به ميدان جنگ ميپراند، و از دور رجزخواني ميكند. گرچه اين  روزنامه نگار تاوان گناه خود را پرداخت و از كار بيكار شد، ولي سخنش نادرست نبود. اما موشكهاي پرتاب شده از "ائتلاف صاحبان تمدن" بيشتر بر سر زنان و كودكان مانده در شهرها ميريخت، و "صاحبان تمدن" سرشار از هزار پيروزي تكنيك، مجالي نداشتند به زنان و كودكان افغان بينديشند.

نخستين بار در آمريكا خانم "باربارا كراست" در نيويورك تايمز چهارم نوامبر ـ نزديك دو ماه پس از رخداد 11 سپتامبر ـ زيرعنوان "اين جهاني از آن مردان، از آن مردان از آن مردان است"، به بي اعتنايي شرم آور "مردان متمدن" پرداخت و نوشتار خود را چنين آغاز كرد:

"در اين جنگ اسلام پرخاشگر با غرب كافر، يك ناسازگاري چندش آور وجود دارد. در هيچ جا ـ نه در شعارهاي اعتراضي، نه در ويديوهاي پيش از ترور انتحاري، نه در آگهي هاي دستگيري بزهكار ـ در هيچ كجا چهره اي از زن ديده نميشود. شهادت جويان افراطي خود را طاهركنندگان جامعه و مدافع درماندگان ميخوانند. اما آنچه از رشد برخي كشورها و ماندن در فقر و درماندگي برخي ديگر در دو سال گذشته ميتوان آموخت، بيانگر آن است كه دگرگونيهاي جامعه با دست زنان انجام ميگيرد. هرگاه زنان به سوي برابري پيش روند سطح زندگي بالا ميرود، درآمد خانواده، وضع آموزش، تغذيه و طول عمر افزايش مييابد. پژوهشهاي خانم "جنيفر وايت اكر" عضو ارشد "شوراي روابط خارجي" نشان ميدهد كه سرمايه گذاري روي زنان ميتواند به رشد و تثبيت اقتصادي ياري بخشد. او نمونه آماري مصر را به دست ميدهد كه هرگاه زنان بي سواد دبستان ابتدايي را به پايان برسانند، از ميزان خانواده هاي زير خط فقر تا يك سوم كاهش مييابد. سازمان ملل هم نتايج همانندي داشته است. "آمارتي اسن" برنده جايزه نوبل اقتصاد هم اين امر را توصيه ميكند."

او سپس به دوبار انتخاب آقاي خاتمي به رياست جمهوري ايران اشاره ميكند كه با راي زنها برنده شد و ميگويد در سي سال اخير كه اسلام افراطي در سراسر خاورميانه رونق يافته و زنان از عرصه سياست و اقتصاد به كنار رانده شده اند، نقش اعتدال سنتي آنان كاهش يافته است. او ديدگاههاي استادان دانشگاه "جان هاپكينز" خانم آذر نفيسي ايراني تبار و آقاي فواد عجمي عرب تبار را در زمينه بهره گيري از زنان در جنبشهاي اجتماعي ميآورد كه چگونه در 1970 زنان تحصيل كرده ايراني در اعتراض به نظام پادشاهي از چادر استفاده كردند و خود در تله افتادند. از زنان به صورت ابزار بهره ميگيرند و همين كه جنبش به پيروزي رسد آنان را از ياد ميبرند.

در چهارم نوامبر ستون نگار "واشنگتن پست" خانم "الن گودمن" نيز زيرعنوان "كشوري از آن مردان" به نيمه فراموش شده افغانستان ميپردازد. او نوشتار خود را  اين گونه ميآغازد: "اكنون يك هفته است كه تصويري روي ميز كار من است. تصويري از سران قومها و تيره هاي گوناگون افغان كه در شهر مرزي پاكستان فراهم آمده اند تا درباره دولت پس از طالبان طرحي بريزند. اين تصوير سران گروههاي گوناگون را با سربندها و پوشاكهاي رنگين هر قوم نشان ميدهد. جمله اي كه من در زير اين تصوير نوشتم اين بود: " چه چيزي در اين تصوير خطاست" آنچه شما ميبينيد در ميان 1500 تن سران قبيله ها و قومهاي گوناگون يك زن وجود ندارد. تدارك بينندگان اين ميز مذاكره تصميم گرفته اند كه يك زن در اين گردهمايي نباشد. راستي ما اين گونه به نبود زن در افغانستان عادت كرده ايم. پنهان در برقع، بي نام و نشان و لال؟ آنقدر آنان را به صورت قربانيان جنگ ديده ايم كه خالي بودن جاي آنان را در گردهمايي براي صلح احساس نميكنيم و از اين تصوير بي هيچگونه حرف و تفسيري ميگذريم. با ديدن اين تصوير درشگفتم كه طالبان در حذف حافظه و تاريخ، بويژه تاريخ زنان موفق نشده باشند."

سپستر خانم گودمن از خانم جميله سخن ميگويد كه از بنيادگذاران "شبكه زنان افغانستان" است كه هم فعال سياسي است و هم در آموزش و تمرين دختران افغان در اردوگاههاي پناهندگي كوشاست. خانم جميله در نشست "شوراي امنيت" ـ در سه شنبه پيش از انتشار اين نوشتار ـ گفته است: "من بسيار ميشنوم كه مي گويند زنان افغان سياسي نيستند و تامين صلح و امنيت كار مردان است. من اين پندار را به چالش ميخوانم."

خودداري امريكا از "تحميل ارزشها"

خانم گودمن، در اينجا و پس از آوردن فراز بالا از خانم جميله به طرح نكته اي بسيار دقيق و حساس ميپردازد كه نميتوان به سادگي از آن گذشت. او با تكيه بر چالش پندار "مردانه بودن كار صلح و امنيت" مينويسد: "دولت ما هم در اين پندار سهم دارد. ما بيشتر خواستار محكوم كردن پايمالي حقوق زنان از سوي طالبان هستيم تا خواستار پيگيري آن حقوق در جهان پس از طالبان. به راستي يكي از شخصيتهاي برجسته دولت در "نيويورك تايمز" گفته است "ما بايد محتاط باشيم و كاري نكنيم كه به نظر آيد، ما ميخواهيم ارزشهايمان را بر آنان تحميل كنيم." من اين را ميفهمم. واقعيت اين است كه غرب "برابري حقوق زنان" را به صورت يك وسيله بازي مورد استفاده قرار داده است."

نكته مهم همين جاست. امريكا مخالفتي ندارد كه فرهنگ "كوكاكولا" و "مك دونالد" به جهان صادر شود، اما اگر بخواهد برروي حقوق زنان در دولت آينده افغانستان پافشاري كند، اين كار ممكن است به "تحميل ارزشها" تعبير شود.

در اينجاست كه من بايسته خود ميدانم خواهران افغاني ام را هشدار دهم، دستيابي به حقوق زنان كاري ست دشوار كه حوصله و زمان بسيار ميطلبد. يكي از شيوه هاي جلوگيري و گسترش فعاليت در اين راستا فريبكاري ست. هم اكنون در دولت موقت آقاي "كارزاي" دو خانم افغان شركت دارند. خانم دكتر سهيلا صديق با پيشينه درخشاني در دو عرصه پزشكي و سپاهي وزير بهداشت است و خانم سيما ثمر معاون  است. بگذاريد گواه زنده اي در اختيارتان بگذارم. شما از نقش آشكار آقاي خاتمي در ايران بايد آگاه باشيد. رئيس جمهوري كه در بيرون ايران بلبل زباني ميكند، فلسفه ميبافد، از جامعه مدني سخن ميگويد و گفتگوي تمدنها را به بحث ميگذارد و تا جايي كه سازمان ملل هم فريب اين چرب زبانيها را ميخورد چنانکه  2001 را "سال گفتگوي تمدنها" ناميد. اما اين سخن پرداز بليغ در درون كشور کور و كر و لال است. نه نارواييها را ميبيند، نه فريادهاي نارضايي را ميشنود، و نه ياراي سخن گفتن با محافظه كاران تجاوز كار را دارد. باري اين رئيس جمهور نيز يك معاون زن دارد خانم دكتر معصومه ابتكار. آقاي خاتمي با گزينش خانم ابتكار سپاسگزاري از زنان را كه با راي خود او را به پيروزي رساندند اعلام كرد. اما اين خانم ابتكار همان خانم محجبه اي بود كه سخنگوي "دانشجويان خط امام" بود كه سفارت آمريكا را گرفتند و راه را براي چيرگی كامل جناح افراطي جمهوري اسلامي هموار كردند. او زماني هم رياست گروه افراطي زنان جمهوري اسلامي به گردهمايي جهاني زنان در پكن را نيز داشت، كه از يك سو گروه خود را به عنوان "سازمان غيردولتي" (NGO) جا زده بود و از سويي توجيه گر سياستهاي ضدزن جمهوري اسلامي شده بود. اين گونه فريبكاري تنها در دوران آقاي خاتمي در ايران رخ نداده است. در نظام پيشين نيز همين شيوه به كار گرفته ميشد. زماني من فرصت يافتم با تنها زني كه در پارلمان كشور اردن به نمايندگي دست يافته است، گفتگو داشته باشم. در آن ديدار از او پرسيدم "ميتوانيد بي تعارف و تكلف به من بگوييد آيا به عنوان زن در پارلمان نقشي داريد و يا از شما به عنوان "زينت المجلس" استفاده ميشود؟ "او نخست خنده اي سر داد و گفت "از اصطلاح "زينت المجلس" كه به كار برديد معلوم است با اين فريبكاري آشنا هستيد، اما البته ميخواهند از ما به همين صورت استفاده كنند، اين ديگر برخود ماست كه در زمينه نقش خودمان چه ميكنيم."

خواهران عزيز افغان من، در جامعه كنوني افغانستان كه هنوز روابط قبيله اي برپاست، با همه سنتهاي ديرپاي سخت جان، شما به راستي كار دشواري در پيش داريد. اين كار دست كم نياز به چند نسل تلاش دارد. تنها چنين تلاش دراز و توانفرسا ميتواند پايندان دستيابي به حقوقتان باشد. من چشمداشت چندان خوشي از اين دولت موقت ندارم، صرف نظر از تركيب ناهمگن آن، بسياري از ما مردان در جمع چهره اي مردم پسند از خود مينماييم، اما در درون خانه خواستار اجراي همان سنتهاي كهن هستيم. از سوي ديگر خواهشم اين است گردهمايي هاي شما در جمع كوچك زنان روشنفكر شما را دچار اين توهم نكند كه شما نماينده زنان افغانيد. به اكثريت عظيم روستاها بنگريد و سرنوشت خواهران خود را از ياد نبريد. بگذاريد جستارم را با نامه اي از يك زن واقع بين افغان به پايان ببرم، پيروز باشيد!

آينده اي بي غش

گرچه بار اصلي روشنگري موقعيت زنان افغانستان را خود زنان بر دوش دارند، ولي اينجا و آنجا مردان آزاده افغان نيز از ياري دريغ ندارند. از شمار آنان بايد از عكاس چيره دست "فاضل شيخ" ياد شود كه توانسته است با گردآوري تصويرهاي گويايي از موقعيت زنان افغانستان نمايشگاهي ترتيب دهد. اين نمايشگاه زيرعنوان "پيروزمند ميگويد: افغانستان تا پايان دسامبر در دانشگاه سيراكيوز ـ نيويورك برپا بود و از 16 ژانويه تا 24 مارس 2002 در دانشگاه راتگرز ـ نيوجرسي، و از 19 آوريل تا 23 ژوئن در دانشگاه "نورث ايسترن" ايلينويز عرضه ميشود. همراه اين نمايشگاه نامه اي از يك زن معاصر افغان نيز ارائه شده و ميشود كه همان آينه اي ست كه ميخواهم در اينجا آن را برافرازم.

"بحث فراواني در اين زمينه وجود دارد كه بر زن افغان چه ميگذرد، دشنام ميشود، شكنجه ميبيند، و كشته ميشود، اما اين بحثها كه درون و بيرون افغانستان وجود دارد مسئله نداشتن اساسي ترين حقوق انساني ما را حل نميكند. تاريخ به ما ميآموزد كه آينده جز سراب براي زن افغان چيزي ندارد. واقعيت اشك است و دستان زنجير شده و دهان بسته. مادران افغان كه پسران و همسران دليري ميپرورانند انسانهاي خوبي اند اما هيچگاه به استقلال دست نيافته اند. همه اميدهاي ما به زباله دان تاريخ ريخته شده است. در شمال ما به دنيا ميآييم كه قالي ببافيم و در جنوب گاو و گوسفند بپروريم و آخورها را تميز كنيم. دختران جوان، در بازارها مانند گله و برده فروخته ميشوند، نه در سده هاي گذشته بلكه امري كه هم امروز هم ادامه دارد. ما اغلب محصول بي تفاوتي هستيم. از آغاز زندگيمان روشن است كه ما بايد تنها بدانيم كه چگونه بخوريم، بخوابيم، جاور كنيم و بزاييم و بزرگ كنيم كه جاي ما را بگيرند. ما به ندرت زندگي بهتري از بردگان داريم. وقتي شووري پيشين كشور ما را گرفت دختران و زنان ما را به نام آموزش عالي به روسيه فرستاد. اين زنان آنچه آموختند مصرف تبليغاتي داشت، به آنان چيزي درباره دين با حقوق مدني نياموختند و از آنها نيز به عنوان كالايي براي مردان بهره گرفته ميشد. در حالي كه شمار اندكي پس از بيرون آمدن از كشورمان به آزادي كمي دست يافتند، ديگران از پندار بافي درآمدند و با شرمندگي به وطنشان بازگشتند و يا سرخورده در شوروي پيشين و بلوك شرق باقي ماندند."

"وقتي انقلاب اسلامي بزرگ ما پيروز شد، خيال كرديم روز رهايي ما رسيده است و سرانجام ، آزاد و مستقل شده ايم. افغانستان رها شد ولي باز زنان بز "بزكشي" شدند كه از جانب اين گروه يا آن فرقه از اين سو به آن سو كشيده ميشدند. ناچار ميشديم با سر و پاي برهنه بگريزيم. برخي مان به كشورهاي بيگانه و برخي ديگر در اردوهاي آوارگان. هرگز فراموش نميكنيم كه چگونه بسياري از ما همه شب را با ترس و تنهايي در انتظار يك قطعه نان ميمانديم. بسياري از ما را سربازان و مردان مسلح مجاهدين وسط روز در خيابانهاي شلوغ ميربودند و ميبردند و به ما تجاوز ميكردند. بسياري از ما براي حفظ شرفمان خود را از ساختمانها به پايين پرتاب ميكرديم. بسياري از ما را از اردوگاههاي جلال آباد ميبردند تا كالاي مورد بهره برداري مردان كشورهاي همسايه شويم، بسياري از زنان بيوه مان مجبور بودند براي سير كردن خانواده شان خود را بفروشند."

"آنان كه به قدرت رسيده بودند و تفنگ در دست داشتند به ما از گوشه چشم مينگريستند، مسخره مان ميكردند و لذت ميبردند كه ما را بترسانند. اين مردان خود را كساني ميناميدند كه از اعتقادات ما دفاع ميكردند. اين كسان كه به جاي پدر و برادر براي دفاع ما آمده بودند، ما را عسل خطاب ميكردند و به ما ميگفتند كه ما سيم لختيم كه بايد پوشيده شود. جاي افسوس است آنها ما را به عنوان انسان نميشناختند. آنان در بلندگوهايشان اعلام ميكردند كه ساليان جهاد مقدس بدين خاطرست كه زنان افغان پوشاك اسلامي بپوشند."

"اما برادر گرامي، پدر عزيز، پسر مهربان من اطمينان دارم كه جهاد مقدس بدين خاطر نبود. آنچه شما آورديد فساد و كفر و ويراني من بود. هنگامي كه آن "مبارزان آزاديبخش راستين و صميمي" وارد كابل شدند با زور و جبر با دختران جوان زناشويي كردند، اما هيچيك از آنان نميخواست با زن بيوه اي ازدواج كند تا زندگي او اندكي بهتر شود."

"اما ما به دنيا نيامده ايم كه خود را با زر و زيور بياراييم. عزيزترين دارايي براي ما قلم و كتاب است. در جامعه هرگز نقش و توانايي هاي ما شناخته نشده است. همه آنچه ما ميتوانيم انجام دهيم پيش رفتن به سوي آزادي است. هيچ ديوار جادويي كه آزادي را فوري به ما بدهد وجود ندارد. از سوي پدرانمان، برادرانمان و پسرانمان ناديده گرفته شده ايم. از سوي خواهران بيرون كشورمان كه سالها مبارزه كردند تا در پي صحنه هاي دردناك به آزادي دست يافتند، فراموش شده ايم. ما خود بايد بيدار شويم و براي خودمان كاري بكنيم. ما در برابر فرزاندانمان وظيفه و مسئوليت داريم. ديگر چقدر بايد صبر كرد؟ ما به اندازه بسنده صبر كرده ايم. زمان آن رسيده است كه سرنوشت زندگيمان بهتر شود و اين پايبندها را به دور اندازيم كه موجب شد كاروان تمدن و دمكراسي ما را پشت سر بگذارد."
 





برگرفته از
http://www.shahrvand.com/







[صفحه ورودي] [راوا در مطبوعات دنيا] [صفحات فارسي]